معلم دوست داشتنی من

معلم دوست داشتنی من
معلم تاثیر گذار من،خیلی غریبه نبوده است.حتی خیلی دور هم نبوده است،شاهد گریه هایش بوده ام. از دردهایی که بخاطر رنج های دانش آموزانش خورد… دست هایش از بخش کردن حروف گرفته تا مرتب کردن بچه ها و مرهم زخم هایشان گرفته ورم کرده بود. آرتروز گردن داشت ولی هنوز تا آخرین سال خدمتش عاشق معلم کلاس اولی بودن بود.
خودم دیدم که با زمین خوردن بچه های مدرسه چقدر پریشان وار میرفت توی حیاط مدرسه که ببیند بچه هایش،آنهایی که عاشقشان بود چیزیشان نشده.
توی آخرین سالهای خدمتش کودکی شاگردش بود که ناشنوا بدنیا آمده بود و همین سال قبل مدرسه آمدنش به کمک دستگاه های شنوایی و یک جعبه در پشتش میتوانست بشنود. وضع مالی خوب نداشت و نمیتوانست به جایی برود که کمکش کنند،معلم زندگی من تا عصر در مدرسه می‌ماند. می‌ماند و مثل مادر با او تمرین محبت و حرف زدن می‌کرد. فقط خدا می‌داند که چقدر اعتماد بنفس از چشمهای کودک آن روزهای خاطرات من می‌بارید. روز اخر معلم بودنش خودم باز دیدم، دیدم چقدر گریه می‌کند. دیدم روزهای بعد چقدر بی تاب بود. خیلی وقت خیلی روز…
معلم زندگی من خیلی معلم بود،انقدر که هنوز که هنوز هست شاگردهایش بعد سالها با بچه هایشان می‌روند به دیدنش و او با شادی آنها شاد می‌شود… معلم خوب من معلم خوبی بود و هست. در مدرسه معلم کودکان بود و در خانه معلم من.
معلم خوب من مادرم است… کسی که 30 سال حاضر نشد با وجود امکان ترفیع گرفتنها پیشرفتها و برترین شیوه تدریس شدنها و معلم نمونه کشور شدن ها،جز معلم کودکان جای دیگری برود. مادر من مادر خیلی از بچه های دیگر هم بود و هست…
با سپاس از سید ایثار افضلی برای نوشتن و ارسال این مطلب به پویش ایران من

شما هم از معلم دوست‌داشتنی‌تان بنویسید و ما را شریک تجربه‌های دلچسب کودکی‌تان کنید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *