قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب نوستالژی‌ تابستان‌ها و کتاب قصه

قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب

 نوستالژی‌ تابستان‌ها و کتاب قصه

 

دکتر محمدعلی فیاض‌بخش

 

برندِ قصه در دوران کودکی ما مجموعه‌ی هشت‌جلدی «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» و نیز چندجلدی «قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن» بود؛ به قلم زنده‌ یاد مهدی آذریزدی و هر کتاب، ساده و روان‌شده‌ی یک متن فاخر و اصیل از زبان پارسی. مثلاً جلد اولش داستان‌های کلیله و دمنه بود و جلدهای نمی‌دانم چندمش از مرزبان‌نامه و قابوس‌نامه و سندبادنامه و چند مینش از مثنوی و بالاخره قصه‌های شیخ عطار… .

 

به گزارش روابط عمومی پویش #همچو_فرزندم به نقل از کانال “معلم یادگیرنده مادام العمر”

آقای فیاض بخش در ادامه می گوید:هری‌پاترخوان‌های امروز را که می‌بینم، دقیقا هم‌ ذات‌ پنداری می‌کنم با همان حال‌وهوای «قصه‌های خوب» و البته نمی‌دانم آن حسّ عجیب و غریبِ محو‌ شدن ما در متن داستان‌ها، چقدرش در حسّ بچه‌های امروز، هنگام خواندن هری‌پاتر و ارباب حلقه‌ها باز تولید می‌شود.

 

ذائقه‌ی بچه‌های امروز را در داستان‌خواهی و قصه‌ خوانی تقریباً می‌شناسم؛ حیف که مزاج خودم همراه نیست و اگر فرزندی در این سنین ‌داشتم، با همه‌ی لیبرال‌ مسلکی‌ام در تربیت فرزند، این یک قلم را کوتاه نمی‌آمدم. بر عکسِ مامان‌ باباهای امروز که از لحظه‌ی میلاد باسعادت دردانه‌شان در یکِ یکِ چهارصدویک، کلاس‌های پی‌فورسی و انواع لگوجات و دوسه رقم زبان خارجی را رزرو‌ می‌کنند و اما فارسی ‌دانیِ نازدانه‌هاشان را پشت‌ گوش می‌اندارند؛ من با ساده‌شده‌ی گلستان سعدیِ جان در قالب قصه شروع می‌کردم و به موازات، اصل جنس را دستشان می‌دادم.

 

از هفت‌هشت سالگی، «قصه‌های خوب» را با همان جلد اولش شروع کردیم و داستان خرگوش باهوش؛ که واااااای عجب ماجرای شورانگیزی بود. از جلد نمی‌دانم چندمش که قصه‌های مثنوی بود، داستان کودک حلوا فروش در یادم مانده که در همان کودکی -که اندازه‌ی امروز عرفان نمی‌فهمیدم- اشکم را در می‌آورد که:

 

تا نگرید کودک حلوا فروش

بحر رحمت در نمی‌آید به جوش…

و داستان شیخ احمد خضرویّه.

 

تصورش را بفرمایید!:

 بچه‌های امروز در کنار داستان «تهران، خانه‌ی اشباح»، یا «اسپایدرمن»، قصه‌ی کودک حلوافروش را بخوانند و اشکشان از گوشه‌ی چشمشان بچکد! وااای چه منظره‌ی بدیع‌السّاعه‌ و نادرالخلقه‌ای! آن هم در سده‌ی پانزدهم خودمان؛ چه رسد به قرن بیست‌ویکم خودشان!

 

در مجموعه‌ی کوچک‌ترِ «قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن»، کتابی بود به نام «خیر‌ و شرّ»؛ داستان دو آدم خوب و بد به نام ابوخیر و ابوقیر؛ و چه سرگذشتی!

همه‌ی خوبی‌های یک آدم در برابر بدی‌های یک آدمِ دیگر قد برمی‌افراشت و چاره‌ای نمی‌داشتی که تصمیم بگیری خوب باشی! دیگر، ادا و اطوار نظریاتِ وجودی و نئواگزیستانسیالیزم و این‌جور چیز‌ها یک مثقال جا نداشتند برای خودنمایی؛ که‌ مثلاً پشتش را باز بگذار، تا پُستش را خودش بگذارد! خیر؛ پشت و پس و پیشش را چِفت می‌کرد محکم؛ …و آخرِ حرفِ درست را می‌گفت؛ بی‌توجه به مراعات حقوق کودکِ مصوبه‌ی ژنو! …و ختم کلام.

 

آن خوب بود یا این؟ لطفاً به دردسرم نیندازید!

این یک نمه روشنفکرنمایی‌ام را با مجبور کردنم به پاسخ صادقانه به سؤال فوق، نمور نکنید و بر خیالاتتان در مورد حقیر بمانید که‌ چقدر مدافع حقوق کودکان هستم؛ از نوع «هیچ‌کاری به کارشان نداشته‌باشید!

 

اما من هم مثل بقیه‌ی فضلا، بعد از انواع فتاوای روز و پویا و پبشرفته در مورد تربیت کودک، به‌خصوص موادّ دیدنی و شنیدنی و مطالعاتی -که اِندِ روزم- نوبت به فرزند خودم اگر برسد، آخرِ دیروزم؛ بلکه اولِ پریروز.

 

و این بدان آوردم که از حقیر، مشورتی برای منابع مطالعاتی فرزندانتان نخواهید که مجبورم به ذائقه‌ی روز فتوا دهم؛ درحالی‌که در خانه‌ام جوری دیگر به نواده‌ام حکم خواهم کرد و این، یحتمل غشّ در معامله خواهدشد!

 

پویش همچو فرزندم به دنبال ارتقای دانش آموزان در کتاب و کتاب خوانی می باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *